نویسنده: ایکاروس، تاریخ: چهار شنبه ۵ تیر ۱۳۹۸
میکل آنجلو مریسی ملقب به کاراواجو یکی از مهمترین و مشهورترین نقاشان تاریخ هنر جهان میباشد. وی در 29 سپتامبر سال 1571 در میلان به دنیا آمده است. پدرش یک معمار بود و در کار ساخت کلیساهای میلان نقش پر رنگی را ایفا می کرد. کاراواجو در یک خانواده نسبتا مرفه و ثروتمند زندگی کرد. فعالیت هنری خود را خیلی زود آغاز نمود، به طوری که در سال 1584 زمانی که تنها سیزده سال سن داشت به آتلیه سیمونه پترزانو یکی از شاگردان مهم تیسین رفت. در این مکان وی با تعدادی از اشخاص قدرتمند و مشهور آن دوران آشنا شد. برای مثال یکی از این اشخاص کاردینال دل مونته بود که وی را در قصر خود پذیرفت و کاراواجو در آنجا تعدادی از آثار طبیعت بی جان خود را خلق نمود. در سال 1592 کاراوجو تصمیم به مسافرت به رم گرفت. در آنجا با اشخاص مشهور و ثروتمندی مانند پندولفو پوچی آشنا شد. از آنجایی که وی هنوز به مرحله استادی نرسیده بود و از طرف دیگر فاقد شهرت و گمنام محسوب می شد مجبور بود برای هنرمندان شناخته شده آن دوران کار کند. او برای نقاشانی مانند جوزپه چزاری و لورنزو سیچیلیانو کار میکرد. و در خلق این آثار به موضوعات مذهبی و نقاشی های طبیعت بیجان و گل و پرندگان می پرداخت. در طول این سالها وی به یک بیماری سخت مبتلا شد. در این دوران، با فقر دست و پنجه نرم میکرد و به بیمارستان سانتا ماریا دلا کنزولاتزیونه برای درمان رفت و مدتی را در آنجا گذراند. در همین محل بود که دست به خلق آثار طبیعت بی جان زد. (اما در صحت این مورد تردیدهایی وجود دارد). تحت تاثیر اقامت در این بیمارستان، دست به خلق پرتره ای تحت عنوان باکینو بیمار زد که امروزه در گالری بورگزه رم نگهداری میشود زد.
یکی از نقاط عطف در زندگی هنری کاراوجو خرید اثر وی به نام ورق بازها توسط کاردینال فرانچسکو ماریا دل مونته بود. پس از این واقعه او به قصر شخصی کاردینال نقل مکان نمود و تا سال 1600 در آنجا زندگی کرد. تحسین وی توسط کاردینال و همچنین تعدادی از همسایه های مهم وی از قبیل جوستینیانی و خانواده های مشهور دیگر از قبیل متی، ماسیمی و بورگزه باعث شهرت دوچندانش گردید. با وجود تمام این توضیحات سالهای ابتدایی زندگی هنری این نقاش مشهور در رم در سایه ای از ابهام باقی مانده است. در سال 1597 وی سفارش نقاشی برای کلیسای سن لویچی دی فرانچسکی را دریافت کرد و برای این پروژه سه اثر را خلق کرد. آثار کاراواجو به نامهای احضار سن ماتئو، شهادت سن ماتئو و سان ماتئو و فرشته بودند.
وی به علت مخالفت هیات داوری مجبور شد که اثر سوم را دوباره نقاشی کند. در بین سالهای 1600 تا 1606 زندگی این هنرمند دستخوش تلاطم و خشونتهای بسیاری می گردد. اما از طرف دیگر وی در همین سالها دست به خلق تعدادی از مشهور ترین و خلاقانه ترین آثار خود میزند. برای مثال در سال 1600 و 1601 دست به خلق اثر تصلیب سن پیترو میزند، و یا در سال 1604 اثر تغییر سنت پائولو را خلق میکند. در سال 1605 اثر مرگ باکره را به تصویر می کشد. این اثر آخر توسط کلیسای سانتا ماریا دلا اسکالا رد میشود اما دوک مانتوا به توصیه روبنس جوان این اثر را خریداری میکند.
در همین سالهای انفجار موفقیت و خلاقیت (حدودا از سال 1603 به بعد)، خشونت و جرم باعث پیگرد و تعقیب هنرمند توسط پلیس میگردد. در سال 1605 کاراواجو پس از زخمی کردن یک مقام ارشد دادگاه به جنوا میگریزد. در سال 1606 وی در یک دوئل حریف مقابل خود را به قتل رسانید. پس از این قتل ابتدا به پالسترینا گریخت و پس از آن به جنوب ایتالیا فرار کرد. پس از این سالها تا پایان عمر در حال فرار بود. یک زندگی هنری موفق اما پیوسته در حال مسافرت و فرار! در سال 1607 وی به ناپل رفت و در آنجا تعدادی از مهمترین آثار خود را خلق کرد. یکی از مهمترین آنها شلاق زدن مسیح بود.
در اینجا کمی به تحلیل آثار و تمایلات کاراواجو و نوع تکنیک او در آثارش خواهیم پرداخت. همانطور که میدانیم وی زندگی کوتاهی داشت. یک زندگی کوتاه اما بسیار پر بار. در اینجا ما از زبان تومازو مونتاناری تاریخ شناس، نویسنده و پرفسور رشته تاریخ هنر دانشگاه سینا به شرح آثار این نقاش بزرگ خواهیم پرداخت.
کاراواجو نیز مانند جوتو و مازاچو یکی از نوآوران تاریخ هنر بود. مانند این دو هنرمند بزرگ کاراوجو نیز بدن انسان را محور اصلی آثار خود قرار میدهد. حتی در بسیاری از موارد بیشتر از این دو هنرمند نیز بر بدن انسان در آثار خود تاکید داشت. وی به بدن انسان نگاهی کاملا متفاوت و جدید دارد. نگاهی نامتعارف و در بسیاری از موارد سرشار از خشونت را میتوان در آثار وی ملاحظه کرد. این نگاه در بسیاری از موارد برای منتقدان و هنرشناسان زمان خودش غیر قابل تحمل می نمود. وی همگام با همدوره های خود پیش نمیرفت و به همین دلیل نیز بسیاری از آثارش مورد نکوهش و عدم پذیرش قرار میگرفت. یکی از بزرگترین دلائل این مقاومت در برابر آثار کاراواجو همین پرداخت او به بدن انسان بود. زیرا بدن انسان را دقیقا همانطور که بود به نمایش میگذاشت. انسانهای خود را بدون فیلتر و کاملا عیان به نمایش میگذاشت. کاراواجو مشکلات و بدبختی های انسانها را به صورت عریان در چهره ها و اندام آنها به نمایش میگذارد. این موضوع برای بسیاری از افراد آن دوران غیر قابل تحمل می نمود. به تعبیر دیگر اکثر هنرمندان هم دوره وی سعی بر به دست آوردن سبکی برای فرار از این واقعیتها و به نمایش گذاشتن زیبایی های غیر واقعی را داشتند. این هنرمندان فرشته ها و رنگهایی شاد را به نمایش میگذاشتند. در آثار آنها اشخاص مقدس و آسمان به نمایش در می آمدند که به واقع نوعی فرار از واقعیت محسوب می گردید. اما در آثار کاراواجو شما انسانها را در مرکز اثر و موضوع اصلی آن مشاهده خواهید کرد. بیننده در آثار وی انسان را با دردهای او مشاهده خواهد کرد. در نقاشی هایش شما زخمهای اشخاص و نقص های فیزیکی و روحی آنها را به صورت عریان خواهد دید. در آثار او نظاره گر پایان هولناک یک انسان، بدون ملاحظه و به طور واقعی خواهید بود.
در آثار کاراواجو شما میتوانید درون انسانها را مشاهده کنید. به بیان دیگر روح انسانها در تابلو نقاشی عیان گردیده و حالات روانشناسی و شخصیت نهفته آنها برون می افتد. کاراواجو در یکی از آثار خود داوود را با سر بریده جالوت به نمایش میگذارد. در این اثر سر بریده جالوت در واقع سلف پرتره خود هنرمند می باشد. تصویری به واقع هولناک و تکان دهنده:
در این دوره زمانی او سرهای بریده بسیاری را در آثار خود به نمایش میگذاشت، و بسیاری این را بدین معنی تعبیر کرده اند که در صدد به نمایش گذاشتن آزادی روح از بدن و خلاص شدن از شرایط سخت زندگی بوده است.
جوروجو وازاری از یک هنرمند بزرگ دیگر به نام جورجونه در کتاب خود نام میبرد و در توضیح آثار وی اینطور نقل می کند:
وی (جورجونه) نقاشی را برای نقاشی انجام می دهد و به طور زیبایی به تجریه و تحلیل رنگها از روی مدل واقعی آنها پرداخته و به صورت طبیعی و بسیار زیبا آنها را به تصویر میکشد. به بیان دیگر این هنرمند از طراحی به مثابه ابزار ابتدایی نقاشی بهره نمی گیرد و نقاشی را به صورت مستقیم بر روی بوم به اجرا در می آورد.
اما در سالهای 1600 یک نویسنده و تاریخ نویس بزرگ هنر به نام جیوانی پیترو بلوری در مورد کاراواجو اینگونه نقل می کند:
کاراوجو بسیار از نقاش بزرگی به نام جورجونه تاثیر گرفته است. از آنجایی که جورجونه یک نقاش ونیزی می باشد در کارهای ابتدایی کاراواجو میتوان به طور مشهود سایه های خاص نقاشی ونیزی را مشاهده کرد. کاراواجو نیز در آثار خود از طراحی بهره نمیبرد و به طور مستقیم بر روی بوم به نقاشی می پرداخت. اگر دقت کنید طراحی در میان آثار کاراواجو بسیار کم یافت می شود. در سفر کاراواجو بین میلان تا رم وی توقف نسبتا کوتاهی را در ونیز داشت. این توقف در آثار بعدی کاراواجو تاثیر مشهودی داشته است. خصوصا که در ونیز به دیدار آثار زیادی از جورجونه پرداخت.
کاراواجو در اکتبر سال 1608 به سیسیل رفت. وی در منطقه ای از سیسیل به نام سیراکوزا که یکی از مناطق بسیار قدیمی و تاریخی ایتالیا می باشد اقامت کرد. در این سرزمین تعدادی از آثار قابل توجه و زیبای خود را خلق میکند. در سیراکوزا و همینطور در سرزمینهای سیسیل ایتالیا مکانهایی برای افراد تبعیدی و مجرمین وجود داشت که این افراد در آنها زندانی می شدند. این مکانها در واقع نوعی غارهای طبیعی با دیوارهایی بلند و سفید بودند. در زبان ایتالیایی به این غارها لاتومیا می گویند. کاراواجو در این سالها به بازدید از این مکانها می پردازد و این محل تاثیرات زیادی بر روی این هنرمند می گذارد. از اکتبر تا دسامبر 1608 کاراواجو با یک معمار و تاریخ نویس مشهور ایتالیایی به نام وینچنزو میرابلا به بازدید از این مکانها می پردازد. در یکی از این بازدیدها این هنرمند نقاش به مکانی بر میخورد که بیش از سایر مکانها بر روی او تاثیر گذاشته و او نام این مکان را گوش دیونیزوس میگذارد. این محل امروزه نیز به همین نام در سراسر جهان شناحته می شود. همین مکان و همین نامگذاری بعدها منجر به خلق یکی از بهترین و مهمترین آثارش به نام دفن سانتا لوچیا می گردد. این اثر اولین کار او در سیسیل می باشد.
همانطور که از نام این اثر نیز میتوان فهمید این کار هنری یک مراسم تدفین را به نمایش می گذارد. در این اثر بیننده هیچ نوع پدیده فراطبیعی را مشاهده نمی کند. در این اثر یک نوع تنهایی مشاهده می گردد. در این تابلو یک حس افسردگی و غم بسیار قوی موج میزند. یک نوع غم و تنهایی اگزیستانسیالیستی که در آن یک جمعیت کوچک و غمگین در حال دفن لوچیای مظلوم هستند.(سانتا لوچیا به جرم مسیحی بودن کشته می شود.) در مرکز تصویر شخصی که با شال قرمز دیده میشود کسی است که در تمام کلیساها به دعا خواندن و طلب آمرزش مشغول است. توجه داشته باشید که در بسیاری از آثار کاراواجو این شال قرمز و یا لباس قرمز قابل مشاهده می باشد. در قسمت مرکز مایل به راست زنی زانو زده و به سوگواری مشغول است. که این ژست را نیز در برخی دیگر از آثار وی می توان دید. اما فیگور اصلی در این اثر هنری بدن لوچیای معصوم می باشد. دختری باکره و بر خاک غلتیده که در آغوش مرگ آرمیده و برای سفر به دنیای دیگر آماده می شود. شبیه این فیگورها را میتوان در اثر مشهور دیگر کاراواجو به نام سانتا ماریا دلا اسکالا که همان مرگ باکره میباشد و در بالا به آن اشاره شد و امروز در موزه لوور نگهداری می شود مشاهده کرد.
اگر به تصویر بالا دقت کنید خواهید دید که عناصر بسیاری در این اثر با تابلوی دفن سانتالوچیا مشترک می باشد. از پارچه های قرمز گرفته تا زنی در حال زاری که زانو زده، بیانگر ارتباط بصری زنجیروار در آثار این هنرمند بزرگ می باشد.
اما یکی دیگر از شاهکارهای بزرگ کاراواجو ناباوری توماس قدیس یا توماس شکاک می باشد. این تابلو در سالهای 1601 تا 1602 نقاشی شده و هم اکنون در موزه سنسوسی پوتسدام آلمان نگهداری میشود. تکنیک بسیار زیبای سایه روشن در این اثر انقلابی در نور پردازی آثار هنری ایجاد کرد.
در آثار این هنرمند بزرگ می توان نوعی رئالیسم بسیار قدرتمند را ملاحظه کرد. در این آثار ما شاهد یک بک گراند مونوکروم و غالبا تیره هستیم و موضوعات و فیگورها با نوعی نور بسیار قوی و دراماتیک نور پردازی شده اند. و از دل تاریکی در نظر بیننده ظاهر می شوند. وی با جسارت حقایق و مصائب بشری را به تصویر می کشید. لباسها و فیگورها در آثار وی آن گونه که واقعا بود به نمایش در می آمد و از هر گونه تجمل گرایی و زیبا جلوه دادن آثار دوری می کرد. به طوری که در سال 2017 پروفسور مونتاناری در یک نقد هنری اینگونه در مورد این هنرمند می نویسد:
میشل فوکو نویسنده و فیلسوف بزرگ درس زیبایی به ما میدهد. زندگی یک هنرمند می بایست یک گواه و یک شهادت باشد. مونتاناری، کاراواجو را یک مثال عالی و یکی از اولین نوع از انواع این هنرمندان بشمار می آورد.
سبک این هنرمند بزرگ باعث تولد هنرمندانی بسیار مشهور و تاثیر گذار شد. هنرمندانی مانند بارتولومئو مانفردی، کارلو ساراچنی و آرتمیس جنتیلنسکی تنها تعدادی از این هنرمندان می باشند. آثار این هنرمند بزرگ همچنین تاثیر عمیق و مشهودی بر روی هنرمندان بزرگ و بسیار مشهور آینده مانند رامبراند، روبنس و دیه گو ولاسکوئز داشته است. وی همینطور یکی از بزرگترین و تاثیر گذارترین چهره های سبک باروک در جهان به شمار می آید.
سرانجام این هنرمند بزرگ با یک عمر بسیار کوتاه اما شگفت انگیز و پربار زندگی را در پورتو ارکله واقع در منطقه توسکانا در سال 1610 بدرود می گوید.
دیدار - دریچه ای به کلاسهای اخیر
نگاه مختصری به آنچه که اخیرا در کلاسهای حضوری گذشته است.
فیلمهای کوتاه از کارهای در حال انجامی که در آموزشگاه نقاشی ایکاروس و توسط هنرجویان سیاوش مهویس صورت گرفته است.
نقاشی های ما با شما سخن میگویند
آثاری از هنرمند آموزشگاه سحر تربر
اثری از هنرمند آموزشگاه لیدا سماک
اثری از هنرمند آموزشگاه مریم انصاری
کلاسهای ایکاروس
دیـــدگـــاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
بخشهای مورد نیاز علامتگذاری شدهاند *